نیایشنیایش، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات نیایش

11/11/95

جيگر طلای مامان امروز پنج ماهت تموم ميشه و شما خیلی از بچه های ديگه جلوتری. هم داری سعی میکنی چهاردست و پا بری هم بشینی.یک نکته جالب که بعضی وقتها شنا میری. گل گلی یک مساله خنده دار که تازه فهمیدیم اينه که شما وقتی بابا از سرکار با لباسهاي بیرون مياد ازش میترسی و گریه می کنی ولی وقتی لباسهاشو عوض می کنه بهش می خندی خیلی بامزه ای.فدات شم مامانی.
11 بهمن 1395

23/10/95

سلام. جیگور مامان.خوشگلی دیکه یواش یواش داری سعی میکنی چهاردست و پا بری.این درحالیه که همسنهای شما هنوز غلت نزدند.شما کامل داری غلت میزنی یپاش یواش هم داری به زانوهات فشار میاری تا بلند شی.دیشبم رفتیم دکتر مطبو گذاشتی روسرت.دکترهم برای شما تخم مرغ و آب سیب و آهن رو شروع کرد.ناز نازی داری خانم میشی.قربونت برم.ان شااله قدمعای بزرگ تو زندگیت برداری.
23 دی 1395

1/10/95

جیگرمامان سلام. دیشب اولین شب یلدات رو گذروندی.مامانی با هم رفتین خونه خاله اعظم و به اتفاق خاله مهرناز و عمو هاشمی و خاله اعظم شب خوبی رو گذروندیم.عزیزم آن شااله يلداي 120سالگیت رو بگیری.قربونت برم
1 دی 1395

30/8/95

گل گلی سلام.الان ساعت ده و سه دقیقه شب است و شما به طور کامل برگشتی.اولین حرکتت تو زندگی رو تبریک میگم.امیدوعرم آغاز قدمهاي بزرگ باشه بوس بوس.
30 آبان 1395

20/8/95

سلام. گل گلی. این روزها داری سعی میکنی برگردی و من و بابا نمی دونيم خوشحال باشیم یا نگران ...
20 آبان 1395

11/8/95

سلام خوشگگل طلای مامان.امروز صبح بابابا واکسنت رو زدیم.الان هم. خوابیدی  و من هی چک میکنم که تب نککرده باشی.وزنت 5کیلو و. بیست و چهارگرمه و ما ده قطره استامينوفن دادیم.ستایش خانم هم با مدرسه رفتند شهر ترافیک که خوش بگذررونه.!مامان سارا و خاله اعظم و دایی بهزاد و زندایی و پارسا هم کربلا هستند و فردا میان.اگر حال شما خوب بشه میریم ديدنشون وگرنه میمونه برای یک. روز دیگه.عزیز دلم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی.فدات شم 
11 آبان 1395

7/8/95

سلام. ناز مامان.امروز روز جمعه آست صبح با بابا وستایش رفتیم که. فیلم به دنیا اومدنت رو بگیریم.فیلم قشنگي بود ولی خیلی. خلاصه بود ولی خوشحالم که فیلم برای شما گرفتیم واز اینکه برای آبجیت نگرفتیم بسیار ناراحت. دختر قشنگم خیلی برای من کار درست میکنی.با اینکه تو مرخصیم اصلا وقت سرخاروندن ندارم.پوستم کنده شده..شبها دوبار ساعت 2و ساعت 5بیدار میکنی..بعد ساعت 6بيدارم میکنی که من هم ستایش رو بیدار میکنم تا صبحانه بخوره و به مدرسه بره.بعد از دادن صبحانه و رفتن ستایش شما معمولا چندبار باید پوشکت عوض شه و من. همش میدوم به اینور اونور.وبعد اپن بایدد به فکر ناهار باشم که معمولا شما چنندبار وسطش بیدار میشی و گریه میکنی و بعد ساعت. یک ربع به یک آبجی میاد ...
7 آبان 1395